امروز روز قشنگی بود- برگرفته از مدیای اجتماعی

مندرج در ژورنال شماره ۴۱۲ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده کردن روی تلفن همراه)

رفتم بخیه دندانم را کشیدم، دکتر گفت دیگه می توانی غذا بخوری، ناهار نخورده بودم و گرسنگی داشت اذیتم می کرد، سر راه با خودم گفتم برم یک کافه چای با کیک بخورم، مثل هر روز از زمان قیام مهسا با بلوز شلوار بدون حجاب اجباری با موهای سپرده به دست باد بودم .

سر راه کافه ای دیدم رفتم داخل “منو” را آورد اول نگاهی به موجودیم کردم که مبادا زیاد شود تا سفارش‌ام را با توجه به موجودی ام بدهم . دختر جوانی با لبخند آمد و سفارش را پرسید، گفتم یک چای با کیک ساده، خیلی دوستانه و با احترام گفت بله خانم محترم . چای و کیک ام را با ولع خوردم و سیگاری دود کردم و به آهنگ کُردی که داشت پخش می‌شد گوش کردم .

از جایم بلند شدم و به سمت صندوق رفتم کارتم را دادم، صندوقدار نگاهی بهم کرد گفت حساب شما پرداخت شده؟! گفتم نه من پرداخت نکردم، گفت کافه پرداخت کرده برای شجاعت‌تان برای یک زندگی معمولی .

نمی‌دانستم گریه کنم یا خوشحالی، یک دفعه احساس کردم جای دو ساچمه ای که در بدنم از ابتدای قیام ژینا همواره درد می کرد، خوب شد، دردش آرام شده و انگار بهم می گه، دیدی ارزش‌اش را داشت، و من خندیدم، با تمام وجود خندیدم، با همان لبخند آمدم بیرون سرم را بیشتر بالا گرفتم، موهایم را بیشتر به دست باد سپردم، با خودم گفتم شجاعت به شکل های مختلفی تکثیر میشه و قدردانی از مقاومت زنان این چنین، امروز روز قشنگی بود برای من، زنی با ۵۹ سال سن که ترس را پشت سر نهادم و آزادگی را به بهای جان خریدم . برای یک زندگی معمولی.

 

سردبیر این شماره نشریه ژورنال: محسن ابراهیمی

*سایت ژورنال را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید. در انتشار یادداشتهای ژورنال بکوشید journalfarsi.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *